تبلیغات
به این سایت رأی بدهید
منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
موضوعات
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



لینک دوستان
آخرین مطالب
دیگر موارد

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 104
بازدید ماه : 872
بازدید کل : 55365
تعداد مطالب : 265
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1

آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 265
:: کل نظرات : 32

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 26

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 26
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 104
:: بازدید ماه : 872
:: بازدید سال : 5549
:: بازدید کلی : 55365
نویسنده : mohammad
پنج شنبه 15 اسفند 1392

1

http://www.basijpress.ir/storage/NWS_1347046336_janbazan11.jpg

:: موضوعات مرتبط: گالری عکس جانبازان , ,
:: بازدید از این مطلب : 1055
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : mohammad
پنج شنبه 15 اسفند 1392

شهداء شرمنده ایم که هیچ جانبازا از شماهم شرمنده ایم کلا


http://www.saelin18.com/wp-content/uploads/2012/06/73.jpg


http://www.saelin18.com/wp-content/uploads/2012/06/413.jpg


http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1390/12/9/142120_558.jpg



http://www.shahrnevesht.ir/Portals/0/farhang%20va%20jame/02.jpg


عکسهایی از زندگی جانباز شیمیایی محمدرضا پورحسن در رشت


عکسهایی از زندگی جانباز شیمیایی محمدرضا پورحسن در رشت


عکسهایی از زندگی جانباز شیمیایی محمدرضا پورحسن در رشت



عکسهایی از زندگی جانباز شیمیایی محمدرضا پورحسن در رشت




http://dl.aviny.com/Album/defa-moghadas/janbazan/other/kamel/08.jpg


http://dl.aviny.com/Album/defa-moghadas/janbazan/other/kamel/09.jpg



http://dl.aviny.com/Album/defa-moghadas/janbazan/other/kamel/13.jpg


http://dl.aviny.com/Album/defa-moghadas/janbazan/other/kamel/14.jpg


http://www.nisoc.ir/_DouranPortal/images/01-Persons-(P)/04-Companies-(C)/01-KOGPC-(K)/osara/7.jpg


:: موضوعات مرتبط: گالری عکس جانبازان , ,
:: بازدید از این مطلب : 1074
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : mohammad
پنج شنبه 15 اسفند 1392

 






http://s3.picofile.com/file/7698425806/3_8804231371_L600.jpg

http://s3.picofile.com/file/7698426769/116392_326.jpg




















‌جانباز اخگری : نمی‌دانم آینده بچه‌هایم چه می‌شود

 

 

 

 

 

 

 

اصلا رسیدگی نمی‌کنند. ما خودمان که می‌رویم بنیاد کسی تحویلمان نمی گیرد، چه برسد به اینکه بیایند به ما سر بزنند.

پیرو جوابیه بنیاد شهید و امور ایثارگران در خصوص گزارش‌های مربوط به جانباز سید هاشم حسینی ، با حضور در مجتمع جانبازان شهرک قائمیه اسلامشهر ، برخی ابعاد جوابیه مذکور را ضمن گفتگو با عده‌ای دیگر از جانبازان مورد تحقیق و بررسی قرار داد .

 

مسعود اخگری جانباز 35% قطع عضو و اعصاب و روان که دارای پنج فرزند است در مورد مشکلات و وضعیت نابسامان اقتصادی خود به خبرنگارگروه دفاع مقدس خبرگزاری مهر گفت: این خانه را که بنیاد به ما داده اصلا نتوانستم از پس قسط‌هایش بربیایم. سه سال پیش 3میلیون پرداخت کردم.این سه میلیون را هم نداشتم مجبور شدم به خاطر این واحد 5میلیون نزول بگیرم. هنوزهم می گویند 400هزارتومان دیگر برای اضافه متراژ خانه بدهید. چون قرار بوده به ما خانه 67متری بدهند حالا 70متری است .

وی افزود : سه میلیون وام برای اشتغال از بنیاد گرفتم که بدهکاری‌هایم را بدهم.هنوز دو میلیون بدهکارم . حتی دو سال می شود که قسطهای خانه را نتوانسته‌ام بپردازم .خدا خیرش بدهد یکی از دوستانم که بابت ضمانت وام 4میلیون چک به بنیاد داد، الان چکش را می خواهد اما بنیاد می گوید تا پول پرداخت نکنی چک را نمی دهیم. اصلا شبها خواب ندارم . نمی دانم این بدهی ها را چطور بدهم و آینده بچه هایم چه می شود. همسرم دوبار قلبش را عمل کرده و یکی از پسرانم مریض است و سه بار سرش را عمل کرده اند.

اخگری در ادامه خاطر نشان کرد: با شرایط روحی و جسمی که من و خانواده ام داریم واقعا زندگی ام را به خاطر بدهی این خانه و خرج و مخارج زندگی باخته ام. من الان بیکارم با هفت سر عائله وبا حقوق 82هزار تومان چطور می توانم زندگی کنم!

این جانباز قطع عضو در مورد بازدید مسئولین بنیاد ازجانبازان این شهرک خاطر نشان کرد: اصلا رسیدگی نمی کنند. ما خودمان که می رویم بنیاد کسی تحویلمان نمی گیرد، چه برسد به اینکه بیایند به ما سر بزنند. به مسئولین بنیاد می گویم من که مریضم حداقل یک وسیله ای به من بدهید تا بتوانم خرج زندگی‌ام را دربیاورم، اما توجهی نمی‌کنند. آنوقت می آیند به ما سر بزنند؟

منبع:گروه دفاع مقدس خبرگزاری مهر


















حمید ولی‌پور گودرزی جانباز 70 درصد دفاع مقدس
آلبوم عکس حمید ولی‌پور گودرزی جانباز 70 درصد دفاع مقدس




زهرا جلالی همسر جانباز




احمد صالحی و امین الله قاسمی از دوستان و همسایه حمید ولی‌پور گودرزی، بعد از پانسمان زخم بستر به وی کمک می کنند تا در جایش روی تخت مستقر گردد این دو هروز به نوبت روزی یکبار این کار را انجام می دهند




پانسمان زخم بستر جانباز




:: موضوعات مرتبط: گالری عکس جانبازان , ,
:: بازدید از این مطلب : 1090
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : mohammad
پنج شنبه 15 اسفند 1392

زندگی یک جانباز نابینا در حمام متروکه + عکس

 

پس از گذشت 22 سال از جنگ تحمیلی و ایجاد سازمانی دولتی برای حمایت و دفاع از حقوق جانبازان و خانواده شهدا و ایثارگران این پرسش در جامعه مطرح است که چرا هنوز شاهد زندگی رقت بار گروه زیادی از جانبازان جنگ تحمیلی هستیم؟

 

 

اخباری همچون زندگی یک جانباز شیمیایی (کارتن خواب) در خیابانهای تهران، هزاران جانباز روستای نسار دیره و سردشت بدون پزشک و کلینیک، عدم پذیرش فرزندان جانبازان زیر 50 درصد در مدارس شاهد، اعتراض جانبازان به کمیسیونهای تعیین درصد جانبازی، ماجراهای واردات خودرو و تحویل خودرو به جانبازان و صدها خبر دیگر در سالهای اخیر تیتر رسانه های کشور بوده است بی آنکه پاسخی از سوی بنیاد شهید و امور ایثارگران داده شود.

تصاویر زندگی یک جانباز نابینا در حمام متروکه_Taknaz.Ir

شهر ورامین - روستای عباس آباد - انتهای روستا- حمام متروکه آدرس محل زندگی جانباز نابینای جنگ تحمیلی است که اگر روستائیان غدایی به او ندهند شاید از گرسنگی جانش را از دست بدهد.

غلامعلی ظفرعلی جانبازی افغانی است که هفت ماه و 23 روز سابقه حضور در جبهه دارد و حدود دو سالی است که در حمامی متروکه در حاشیه شهر ورامین زندگی می کند. این جانباز 48 ساله سالهاست که در تاریکی زندگی می کند و از ناحیه دو چشم نابیناست.

رزمنده چالاک گردان مقداد تیپ محمد رسول الله (ص) امروز در سایه سهل انگاری مسئولان زندگی می کند. وقتی از او پرسیدم پدرجان آیا مدرکی داری که ثابت کند در جبهه بودی و جانباز شدی؟ از زیر پتویی که سالها شسته نشده بود کیسه حاوی مدارکش را بیرون آورد و گفت: همین کاغذ پاره ها از زندگی من مانده است.

کارت شناسایی سابقه جبهه با مهر بسیج که تمامی سوابقش را ثبت کرده بود همراه با برگه ای که بنیاد جانبازان گواهی می داد غلامعلی ظفرعلی دارای 30 درصد از کار افتادگی است.

از این جانباز افغانی پرسیدم چه آرزویی داری گفت: مرگ تنها آرزوی من است. جایی را نمی بینم. کسی را ندارم حتی همسرم هم سالهاست از من جدا شده و فرزندی ندارم و مسئولان هم مرا فراموش کرده اند و در این حمام متروکه بیتوته کرده ام و هرشب منتظرم یا درندگان مرا پاره کنند و یا ماری یا گزنده ای مرا نیش بزند... آیا مرگ توقع زیادی است؟

به راستی اگر حاج رضا باصری فرمانده گردان مقداد ظفرعلی را پیدا نمی کرد کسی سراغی از این کهنه سرباز هشت سال دفاع مقدس می گرفت؟ روایت جانبازانی مانند غلامعلی ظفرعلی سالهاست در کشور تکرار می شود. فرمانده اش که پیگیر پرونده اوست می گوید: نهایت پاسخی که به من دادند این بود: باید تحت پوشش کمیته امداد قرار بگیرد.

تصاویر زندگی یک جانباز نابینا در حمام متروکه_Taknaz.Ir

پیرمرد گوشهایش سنگین شده بود و یک سوال را چند بار تکرار می کردم. برای پاسخ به هر سوال کمی تامل می کرد و بعد پاسخ می داد. پس از هر مرتبه پاسخ دادن به سوالاتم می گفت: حالا چکار می کنند، وضع من تغییر می کند؟ نه می توانستم قولی بدهم و نه او را امیدوار کنم زیرا گزارشها و گفتگوهایی مانند شرح حال

ظفرعلی را بارها نوشته ام اما وضعیت زندگی آنها هیچ تغییری نکرده بود.

پیراهنش را بالا زد و گفت: جوون لاغر شدم... ولی یک روز بدن قوی داشتم و به تنهایی با تیربار یک گردان را حریف بودم. ظفرعلی در حالی که با تیربار از ورود تانکهای عراقی به خط مقدم جلوگیری می کرده بر اثر اصابت گلوله تانک مجروح شده بود.

به او گفتم آقا ظفرعلی چای داری؟ گفت: نه برای چند روز قبل است. بعد از زیر پتو یک کیسه کوچک بیرون آورد و گفت: یک تکه نان و یک عدد گوجه دارم برای شام... بفرمائید شام...

وقتی که از این جانباز نابینا خداحافظی می کردم غروب شده بود و او با چوب دستی که به دست داشت لنگان لنگان مرا تا درب حمام بدرقه کرد....


 

 

جبار همتی جانباز 70 درصد عکس دوران قبل از مجروحیت خود را در دست گرفته است.

اسما دختر 7 ساله جبار همتی جانباز 70 درصد، عکس دوران قبل از مجروحیت پدر خود را در دستش گرفته است.

اسما به پدر خود برای پایین آمدن از پله کمک میکند.

جبار همتی، جانباز گردان تخریب





 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


:: موضوعات مرتبط: گالری عکس جانبازان , ,
:: بازدید از این مطلب : 969
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : mohammad
پنج شنبه 15 اسفند 1392

http://files.khouznews.ir/images/1392/misc/01/Shahid_Janbaz.jpg

http://dl.aviny.com/Album/defa-moghadas/janbazan/zendegi-janbaz/nafas-haye-khaste/kamel/04.jpg

http://dl.aviny.com/Album/defa-moghadas/janbazan/zendegi-janbaz/nafas-haye-khaste/kamel/01.jpg

http://dl.aviny.com/Album/defa-moghadas/janbazan/zendegi-janbaz/nafas-haye-khaste/kamel/02.jpg


http://dl.aviny.com/Album/defa-moghadas/janbazan/zendegi-janbaz/nafas-haye-khaste/kamel/05.jpg

http://www.rahyabnews.com/UserFiles/image/92/%D8%A7%D8%B1%D9%89%D9%8A%D8%A8%D9%87%D8%B4%D8%AA/2/IMG_5195.jpg




http://nahad.nit.ac.ir/file_part/news_gallery/1391-11-25-201321385841484139216885.JPG


رمضانعلی کاوسی - به این عکس خیره شوید. تصویر متعلق است به جانباز سرافراز حاج ولی الله وحیدنیا. اهل نجف آباد است. بسیجی مخلصی که در دوران دفاع مقدس در گروه تخریب خدمت می کرد. در یکی از مأموریت ها حین خنثی سازی مین، هر دوستش از ناحیه مچ قطع و چشمانش نابینا گردید. چند روز پیش که برای انجام کاری به آسایشگاه جانبازان اصفهان رفته بودم او را زیارت کردم. هر از گاهی برای ملاقات جانبازان نخاعی، به آسایشگاه می آید. او کلکسیون اخلاق حسنه و روحیه ی مثبت است. از ایشان خواهش کردم اجازه دهند از ایشان عکس بگیرم. ابتدا اجازه ندادند. تلویحاً به من اشاره کردند، اگر انسان کاری برای رضای خدا انجام داد، نیازی به اعلان عمومی آن نیست. خدمت ایشان عرض کردم برادر عزیزم، خیلی از افراد جامعه و بسیاری از مسئولین محترم از وجود کسانی چون شما بی اطلاعند یا خودشان را به فراموشی زده اند.
خیلی از مسئولین محترم فراموش کرده اند که افرادی برای برپایی این نظام مقدس و ماندگاری اش، سال هاست چشم های شان قادر به دیدن نیست. سال هاست دست هایی قطع شده و از کشیدن بر روی موهای فرزند دلبندی محروم شده است. سال هاست عزیزانی با نخاعی قطع شده اسیر تخت و ویلچر شده اند. سال هاست که بهترین فرزندان این دیار با پاهایی قطع شده طی طریق می کنند... بالاخره اجازه دادند، جهت استفاده در فضای مجازی از ایشان عکس بگیرم.

این تصویر اصلاً نیازی به شرح تفسیر ندارد. تصویری که ساعت ها با مخاطب خویش حرف می زند. از روزهای پر خاطره ی آن زمان حرف می زند. کافیست فقط یک لحظه درنگ کنیم و از خود سوال کنیم ایشان چگونه غذا می خورند، چگونه لباس می پوشند، چگونه...؟ حتی توان استفاده از عصای سفید که راهنمایی است برای افراد نابینا را هم ندارند. تصویری که روی سخنش بیشتر با مسئولینی است که با عنوان خدمت به مردم روی صندلی گردان ریاست تکیه زده اند و بر سردر اداره یا محل کارشان با خط زیبای نستعلیق نوشته اند "ما شیفتگان خدمتیم، نه تشنگان قدرت".

تصویری که تلنگری است برای بیشتر مسئولین، که این انقلاب با اهداء خون هزاران شهید و ایثار هزاران آزاده و جانباز به ثمر نشسته است. تصویری که هشدار می دهد که آقای مسئول به هوش باشید، کم کاری ممنوع. استفاده از رانت دولتی ممنوع. رابطه بازی ممنوع. اعمال فشار اقتصادی بر مردم ممنوع. حیف میل کردن بیت المال ممنوع. سفرهای خارجی غیر ضرور ممنوع. استفاده از امکانات دولتی که متعلق به همه ی مردم است ممنوع و خیلی از ممنوع های دیگر.

تصویری که با مردم ما هم حرف های فراوانی دارد. به ما می گوید در حق یکدیگر اجحاف نکنیم. اگر تاجر هستیم ارزاق مردم را احتکار نکنیم. اگر کاسب هستیم اجناسی را که قبلاً ارزان خریده ایم با قیمت سکه و دلار امروز محاسبه نکنیم و گرانفروشی نکنیم. اگر کارگر یا کارمندیم از ساعات کار مفیدمان نکاهیم. اگر روحانی یا معلم هستیم در راه تعلیم و تربیت متعلمین و مستمعین کم کاری نکنیم. تصویری که به پسرهای ما می گوید من چشم دادم تا چشمان تو به نامحرم نگاه نکند. به دختران نهیب می زند، من دست دادم تا تو با دستانت صورت خود را بزک نکنی و با پوشش نامناسب خود را در معرض دید چشمان ناپاک افراد جامعه قرار ندهی.
تصویری که به ما تلنگر می زند که در انجام واجبات و ترک محرمات مُصِر باشیم. دروغ نگوییم. غیبت نکنیم. تهمت نزنیم. از کسب مال حرام پرهیز کنیم. از اسراف و زیاده روی و چشم و هم چشمی دوری کنیم. در این شرایط بد اقتصادی به فکر همنوع و افراد بی بضاعت جامعه باشیم. بر سر عقاید دینی مان محکم و استوار باشیم، خود را از ولایت جدا نکنیم و برای حفظ نظام از جان و دل مایه گذاریم.

 

 



:: موضوعات مرتبط: گالری عکس جانبازان , ,
:: بازدید از این مطلب : 997
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : mohammad
پنج شنبه 15 اسفند 1392

باید نگاه کرد درک کرد




























آپلود عکس

 

آپلود عکس

 

گوش کنید به درد دلش که چه می گوید این فرزند جانباز : شبها تا صبح را کنار تخت بابا می نشستم تا اکسیژنش را چک کنم.بارها به صورتش نگاه میکردم تا ببینم نفس میکشد ؟ تمام طراوت جوانیم را صرف سرفه ها و نفسهای بریده و خس خس بابا کردم . چه شبها که نخوابیدم چون بابا نمیخوابید. وای وقتی که تاولها بیرون میزد. وای از وقتی که تاولهای بابا خونی و عفونی میشد.وای از وقتی که بابا سرفه های خونی میکرد . وای از وقتی که جسم بابا را با جسم دخترانه خود به دوش میکشیدم.من زیر بغل بابا را می گرفتم زیر بغل مردی را که زیر بغل ایران را گرفت . در حالی بابا به کمک دخترش محتاج بود که کسی کمکش نکرد.مردی که روزی شانه های ستبرش ایران را به دوش می کشید.اما بابا بعد از جنگ به هر کمکی نیاز داشت . روزی به او گفتم بابا جونم چرا دنبال درصد جانبازی نمیری؟ 
گفت دخترم الحمدلله که من نیاز مالی به بنیاد شهید و جانبازان ندارم،بگذار هزینه به دیگران تعلق یابد.من اصرار کردم به بابا که تو جانباز محسوب نمیشوی و بابا با اصرار من به بنیاد رفت. ای کاش هرگز به بابا اصرارنمیکردم... بابا رفت و آنچه از انواع تحقیر و توهین بود پس از گرفتن درصد جانبازی شنید.

آپلود عکس

چه کسی معنی تاول ها و درد های ناگفته ی جانبازان اعصاب و روان را درک میکند؟؟؟!!! 

 







تراشیدن سر در ایام حج توسط خوده جانبازان

دو نفر رو یک دست

http://hayat.ir/file/attach/201210/78075.jpg



http://t1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcTQEJjgcypI_UyX04IkWWVwSaukxggPFTjxxvkkNXwSRT6uWdg




:: موضوعات مرتبط: گالری عکس جانبازان , ,
:: بازدید از این مطلب : 860
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : mohammad
پنج شنبه 15 اسفند 1392

 

این عکس درد دارد ...........غم دارد...... سوز دارد.......... اشک دارد ..........خدایا مارا شرمنده شهدا و جانبازان نکن.....

جانباز.jpg

 


 

عكاس : امین نظری

بیاد جانباز شیمیایی  شهید « ناصر سلطانی فرد »

شرمنده ایم

 









http://noorportal.net/_sitedatafiles/photogallery/1ab1f3aa-db71-425c-a7d5-7182f273d213.jpg



http://noorportal.net/_sitedatafiles/photogallery/b8baacac-5653-41d5-9cec-b5c503b4ff36.jpg


http://noorportal.net/_sitedatafiles/photogallery/335ccc69-b860-44f9-a706-efb84820d230.jpg


http://noorportal.net/_sitedatafiles/photogallery/4e96f6ab-af62-4428-9594-a80cb6bc5f23.jpg



http://noorportal.net/_sitedatafiles/photogallery/6f61a907-24a5-4d2d-b888-ad6f92a34f05.jpg



http://noorportal.net/_sitedatafiles/photogallery/0b98523c-846f-4d09-9c13-bf7d56e4206a.jpg



 


:: موضوعات مرتبط: گالری عکس جانبازان , ,
:: بازدید از این مطلب : 860
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : mohammad
پنج شنبه 15 اسفند 1392
همچنان سینه خیز، در خاکریز زندگی

گزارشی از زندگی جانبازی که تنها دارایی‌اش عکس‌هایش است

حاج خدر دستش را برد زیر بالشتش،‌ انتظار بیرون آوردن هر چیزی را داشتم به جز عکس قدیمی و کوچک امام...

به گزارش فرهنگ نیوز سایت ندای ارومیه، نوشت: آدرس سر راست بود و واضح! در آن حوالی کمتر کسی پیدا می شد که حاج خِدِر ما را نشناسد. میگفتند بسیجی هست و انقلابی! دنبال خانه اش که میگشتم،‌ از چند نفری آدرس را جویا شدم،‌ نمیدانم چرا به هر کسی که میرسیدم نفس هایش سنگین می شد و چشم هایش را به زمین می دوخت.

بالاخره،‌ خانه ی حاج خدر را یافتم! حاجی نبود اما آن قدر بسیجی بود که حاجی صدایش کنند.

خانه از بیرون کوچک بود و محقر؛ طول و عرضش هفت،‌ هشت قدمی بیشتر نمی شد! در خانه را زدم! با همان تیپ خبرنگاری خودم منتظر شدم تا حاجی در را باز کند و برایش ژست خبرنگاری بیایم!هر چقدر منتظر ماندم کسی در را باز نکرد.

بار ها و بار ها در را با سنگی که در دست داشتم به صدا درآوردم،‌ اما کسی نیامد...

از معرف حاج خدر شنیده بودم که،‌ حاجی نمی تواند از جایش تکان بخورد،‌ در فکر بازگشت بودم که ناگهان چشمم به تیر چراغ برق چسبیده به خانه خدر افتاد.

از تیر چراغ برق بالا رفتم و از دیوار خانه به داخل حیاط پریدم،‌ از پنجره تنها یک پا که پوستش سوخته بود دیده می شد! تکان هم نمی خورد. با خودم گفتم،‌ شانس ما را،‌ نکند مرده باشد!

اتاق دیگر،‌ در چوبی اش بسته بود،‌ بی شک همان اتاق حاج خدر پیر ما بود. با چند بار یاالله گفتن در را باز کردم،‌ خدر زنده بود . . . زنده!

انتظار داشتم با برگرداندن صورتش دو چشم پیر و فرسوده مرا نظاره گر باشند،‌ اما خدر یک چشم بیشتر نداشت.

با صدایی آرام  و لرزان گفت: سلام! کی هستی پسرم؟گفتم دوست فلان کس هستم،‌ آمده ام به دیدنت  از طرف او  ببینم کم و کسری نداری! نخواستم بداند که خبرنگارم! نمیدانم چرا...

خواستم حال و روزش را بپرسم،‌ دیدم پرسیدن ندارد! یک پای گچ گرفته! یکی چشم از حدقه بیرون آماده! دست هایی سوخته و ناکار آمد! پوستی به استخوان چسبیده و شکمی که آن را از من مخفی میکرد،‌ بعد ها گفت سوختگی اش دیدنی نیست!

به معنای واقعی در شوک بودم. اما سئوال دیگری نبود! حاجی حالت چطور است؟

- خدا را شکر. شکر خدایا!

با خودم گفتم: برو بابا دلت خوش است،‌ سرم را که برگرداندم روی دیوار های سیاه  اتاقش عکس های زیادی بود! باکری بود و امینی بود و . . . .

دید که عکس ها را نگاه میکنم،‌ پرسید: پسر مهدی خوب است؟ چند سال دارد؟

گفتم کدام مهدی حاجی؟

- آقا مهدی باکری دیگر!

- آهان ؛ بله،‌ چند روز پیش در تلوزیون بودند! بزرگ شدند ماشاءالله!

- خدا را شکر  آخرین بار خیلی کوچک بود

آقا مهدی آدم عجیبی بود!زود عصبانی می شد و در همان حال آخر مهربانی بود!

خواستم از زبانش حرف بکشم ؛مگر شما با آقا مهدی هم بودید؟

حاج خدر هم ساده بود هر چه که به درد یک خبرنگار می خورد را ریخت روی دایره :

قبل از انقلاب در همین شهر خودمان! آخر عامل انقلاب بودیم!آن قدر کتک خوردیم  از این محمدرضایی ها که این چشممان را از دست دادیم.

انقلاب که شد،‌ از اولین هایی بودم که اسمم را بسیجی گذاشتند! آنجاست آنجا زیر...

با دست زیر فرش پاره پاره اتاقش را نشان میداد. فرش را که کنار کشیدم دیدم تمام افتخاراتش را تمیز و مرتب داخل یک کیسه نگه داشته است!

همه چیزش چندین و چند کارت بسیج در شکل و قیافه های مختلف بود.

گفتم حاجی دیگر چه ها داری؟

دستش را برد زیر بالشتش،‌ انتظار بیرون آوردن هر چیزی را داشتم به جز عکس قدیمی و کوچک امام را...

- این عکس را در تمام جبهه هایی که شرکت کردم با خود در جیب داشتم.

بله ؛همه زندگی حاج خدر رزمنده همین بود! عکس امامش و رفقای رزمنده شهید ،‌ اما غصه خدر چیز دیگری بود ،‌ انگار جا مانده بود از عکس های روی دیوارش . . .

حاج خدر را سال های بعد از انقلاب در دکه کوچکش آتش زده بودند! هیچ کس نفهمید این اقدام علیه خدر را چه کسی انجام داده بود اما همسایه هایش میگفتند: مطمئنیم کار ضد انقلاب بود! خدر پدرشان را در آورده بود.

- خوب حاجی میگفتی،‌ بعد از انقلاب چه شد؟

- جنگ که شد هر چه نامرد روی زمین بود ریخت سرمان! شهر مارا این منافقین و حزب های نامسلمان بیشتر تهدید می کردند!از تمام این دنیا یک خانه کوچک داشتم و چند تا فرش و یخچال و ...

گفتم من که هنوز احتیاجی به این چیز ها ندارم،‌ بچه ها فرش برای نشستن ندارند. پادگان یخچال ندارند.

خانه ام را لخت کردم و هرچه بود و نبود فرستادم به جبهه!تنها خودم مانده بودم ،‌ که خودم هم عازم شدم.

همه چیزم را برای جبهه گذاشتم و ماه ها در کوه های سیلوانا و تقریبا تمام مناطق عملیاتی دفاع کردم!مدعی هیچ چیز هم نیستم و به هیچ مسئولی هم احتیاج ندارم.

- حاجی ناهار خوردی؟ اصلا کسی رو داری بیاید پیشت؟

- خدا هست پسر ؛چند ماهی هست که دیگر اصلا نمیتوانم تکان بخورم،‌ سه روزی را در خانه مانده بودم و از آن جایی که هیچ کسی را ندارم که به من برسد سه چهار روز  گرسنه ماندم و با آب و مانده غذاها خودم را سیر میکرد. بعد از چند روز همسایه ها فکر کردند مرده ام و عین تو از دیوار پریدند.

خدا خیرشان دهد،‌ آمدند و چند تکه ای نان برای آوردند،‌ یک هفته ای است که خودم را سیر میکنم!

- با نان؟ نان خالی؟ کجا هستند؟

- همان اتاق روبه رو ریختند روی زمین،‌ نعمت خداست نمیتوانم جمعش کنم! آبی هم هست! کمی هم رب در یخچال دارم! نان و رب!

خیلی سخت بود آنجا،‌ در برابر کوه عزت و تقوا بنشینی و گریه ات در نیاید!

خدر حال و روزم را فهمید: خدا را شکر پسر،‌ این که چیزی نیست،‌ هفته ها در کوه های سیلوانا  گرسنه مانده ام،‌ همه بچه ها گرسنه بودند اما به خدا هیچ چیزی از ایمانشان کم نشد.

همین همسایه ام که برایم نان آورد گفت: آخر این حق نو نیست ؛این چه انقلابی هست که با تو اینگونه می کند؟ حالش را گرفتم ؛گفتم جانم فدای آقا! حرف مفت نزن  بچه! منت نذار،‌ اگر نمیخواهی وردار و نان هایت را با خود ببر...

مانده بودم با این حاج خدر چه کنم ؛گفتم: چرا جانبازی نگرفته ای پدر من؟

- پسر من اهل منت نیستم!یک بار از در راهم ندادند،‌ برگشتم و دیگر نرفتم!

من برای امام و انقلاب جنگیدم! نه برای خودم

از مسئولین کسی پیشت می آید؟

- خدا رحمتشان کند،‌ چند تا از شهیدان آمدند،‌ اما بعد ها آن ها هم رفتند پیش حمیدو مهدی،‌ نمیدانم چرا مانده ام ؛اما باز هم شکر،‌ شکر

اتاق حاج خدر،‌ لامپ نداشت. اتاق حاج خدر بعد از غروب تاریک می شود. اتاق حاج خدر بخاری اش استاندارد نبود. اتاق حاج خدر دودکشش درست حسابی به دیوار وصل نشده بود. اتاق حاج خدر سیاه سیاه بود. قرص های حاج خدر چند قدم آن طرف تر افتاده بود و دستش به آن ها نمیرسد. حاج خدر از وقتی که از بیمارستان مرخص شده بود،‌ چند تا قرص بیشتر نخورده بود. تسبیح حاج خدر روی میخ دیوار،‌ تار عنکبوت بسته بود،‌ خودش می گفت: چند وقتی هست که میخواهم با تسبیح صلوات بفرستم،‌ دستم نمیرسد!! هر کس که می آید یادم میرود بگویم که آن را به من بدهد!

در آخر گفت: وصیت کرده ام،‌ بعد از مرگم،‌ این خانه ام را بفروشند و صرف بسیج کنند!

هیچ جمله ای توان ورود به ذهنم را نداشت! حداقل کارهایی را که میتوانستم برایش انجام دادم. لامپ اتاقش را عوض کردم! غذایش را آماده کردم!

موعد وداع گفتم: حاجی کاری نداری؟ من بروم؟

- برو پسرم. فقط خیلی تشنه ام! از آن پشت آب بیاور! فلاکسی چایی را که همسایه اش صبح ها برایش پر می کند را تمام کرده بود! آب میوه ای برایش مهیا کردم!

دست های حاج خدر توان گرفتن آب میوه را در دست نداشت! میریخت روی لباسش! آب میوه خنک را که از دستانم مینوشید،‌ با خود گفتم: مرد جبهه های جنگ،‌ حجکم مقبول حاجی.

در مسیر برگشت،‌ به هیچ چیزی جز این کوه مردانگی فکر  نمی‌کردم،‌ در فکر آقایانی بودم که برای میزهایشان چه ها نمی کنند و این مرد برای انقلاب چه ها نکرده است؟

شاید فردا حاج خدر در غافله هم رزمانش باشد...

بگذار برود،‌ خدر،‌ با زمینی ها غریبه است...

منبع: فارس










http://shomalefarda.com/images/stories/news/2715471363982212.jpg



جانباز .نماز.jpg



:: موضوعات مرتبط: گالری عکس جانبازان , ,
:: بازدید از این مطلب : 817
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : mohammad
پنج شنبه 15 اسفند 1392

شهید ابراهیم مهران‌راد / خط مقدم / امیر مقدم برومند

به بهانه تشییع پیکر مطهر جانباز شیمیایی ، شهید "ابراهیم مهران‌راد"

شهید ابراهیم مهران‌راد / خط مقدم / امیر مقدم برومند

درودبر تمام فرشتگانگی که سال‌ها پروانه‌وار شاهد آب شدن شمع سوزان همسران جانبازشان بودند.

 درود بر سرکار خانم "شیرین جافر" همسر شهید سرافراز "ابراهیم مهران‌راد" جمعی لشکر 58 ذوالفقار نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران.

همسر فداکار این شهید می‌گوید: همسرم 15 سال بود که به دلیل حادشدن وضعیت جسمانی‌اش با دستگاه تغذیه می‌کرد و هرگز طعم غذا را نچشید و در این مدت تنها تفریحش این بود که با آمبولانس برای معالجه به بیمارستان برود!

شهید ابراهیم مهران‌راد / خط مقدم / امیر مقدم برومند

وی در کنار پیکر پاک همسرش طی پیامی خطاب به رهبر فرزانه انقلاب گفت: اماما! سیدحسینی و همتای خمینی، من 15 سال سرباز تو را که شیمیایی شده بود و بارها تلاش می‌کرد دستگاه را از بدنش قطع کند تا راحت شود نگهداری کردم و به گواه فرماندهان ارتش لحظه‌ای کوتاهی نکردم. خدا کند امانت‌دار خوبی بوده باشم. از شما می‌خواهم شما هم گواهی دهید که این سرباز پیرو شما در نگهداری سرباز جانبازتان کوتاهی نکرده است.

 

با آرزوی طلب شفاعت از آن شهید برای خانواده
و صبر جزیل برای همسر و فرزندان بزرگوارشان

و سلام و درود فراوان بر همه همسران و فرزندان بردبار جانبازان




DSC02997.jpg


DSC02966.jpg


DSC02993.jpg


DSC_m0100.jpg





پایگاه عکس چیلیک




:: موضوعات مرتبط: گالری عکس جانبازان , ,
:: بازدید از این مطلب : 825
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : mohammad
پنج شنبه 15 اسفند 1392
 

 

امیدواریم خداوند شما (جانبازان ورزشکار) را موفق بدارد و کارهایی را که انجام می دهید، در راه خدا قرار بدهد. همین کار شما را هم در راه رضای الهی ان شاءالله این کاری که شما امشب اینجا انجام دادید و همیشه انجام می دهید، عمل صالح است.

بیانات مقام معظم رهبری در دیدار جانبازان  (75/6/7 )






























روزگار سخت یک جانباز 75% به روایت عکس





روزگار سخت یک جانباز 75% به روایت عکس





روزگار سخت یک جانباز 75% به روایت عکس


روزگار سخت یک جانباز 75% به روایت عکس





روزگار سخت یک جانباز 75% به روایت عکس





روزگار سخت یک جانباز 75% به روایت عکس


روزگار سخت یک جانباز 75% به روایت عکس


روزگار سخت یک جانباز 75% به روایت عکس



 


:: موضوعات مرتبط: گالری عکس جانبازان , ,
:: بازدید از این مطلب : 905
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

صفحه قبل 1 صفحه بعد

.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
منو اصلی
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
نظر سنجی

نظر شما در مورد وبلاگ چیست؟

پیوندهای روزانه
تبادل لینک هوشمند


  خندهتبادل لینک هوشمند خنده
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دفاع مقدس و آدرس defaemoghadas3.tk لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.